۱۳۹۲ تیر ۲۷, پنجشنبه

این مردم سر و ته


یک روزهایی بود در جوانی که من با دوستانم برای سفرهایی کوتاه می رفتیم در و دشت تا بلکه ذره ای از شهر و آدم هایش دور شویم. به روستاها که می رسیدیم هم از طبیعتش لذت می بردیم هم از آدم هایش. البته بگویم که در روستاهای مرز پر گهرمان، بسته به مکان جغرافیایی روستا، هم آن آدم های کلیشه ای باصفای روستایی وجود داشتند، و هم (احتمالاً به دلایل فقر مادی و فرهنگی) آدم های ترسناک و به دور از تمدنی که ما صلاح را در دوری گزیدن از ایشان میدیدم. تمام این روستاها یک عضو مشترک در خانواده شان داشتند و آن هم جناب سگ بود. فرقی نمی کرد در لرستان باشیم یا گیلان، به هر حال هر وقت نزدیک خانه و خانواده ای شوی، کسی هست که با صدای بلند هم تو را مراقب رفتارت کند و هم صاحبخانه را از وجود بیگانه ای چون تو آگاه. این ها با تصاویری که ما از جناب ایشان از کودکی در ذهنمان پرداخته بودیم همواره سازگار بود که سگ همواره نگهبان است و وفادار. مثل همان سگ تام و جری، یک چیز یغوری که لرزه می اندازد بر اندام آدم، گیرم کمی از آن خوش قیافه تر اما هیبت همان می ماند. این تصویر را نگه دارید تا باقی قصه را برایتان بگویم.
اینجا، روزی در خیابان راه میرفتم که پایم خورد به یک جانوری که همان سگ خارجی قصه ی ما باشد. اول چشم در چشم آن موجود که هرگز فکر نمی کردم سگ باشد دوختم. اندازه اش که حداکثر به نصف موشهای خیابان ولی عصر می رسید. یک لباس باربی صورتی هم تنش کرده بودند. بعد با چشمانی بغض کرده و مظلوم رفت پشت یک خانم مسنی (صاحب جانور) قایم شد و ظاهرا از او تقاضای کمک کرد. خانم که اصلا دوست داشتنی نبود، صورت عصابانی اش را جلو آورد (از قضا قیافه ی این خانم در این لحظه با تصویر پیشین من از سگ همخوانی داشت) که مثلاً از آن جانور حفاظت کند. کار دنیا را می بینی؟ همه چیز برعکس شده. این یکی مواظب آن یکیست.
من تقریبا یقین دارم این حیوان را خود این خارجی ها با دستکاری در ژن و تشکیلات سگ و موش و گربه ساخته اند. وگرنه چطور ممکن است یک حیوان با اطلاعات ارائه شده در بالا، در خانواده ی سگ سانان، آن هم با تفاسیری که آقای داروین از تکامل داده این همه سال را مانده باشد تا این خانم لباس صورتی باربی تنش کند؟ مثلاً یک حیوان را نام ببرید که طعمه ی این شود، یا یک جانور را بگویید که این بلانسبت سگی که قصه اش رفت طعمه اش نشود.
یک قولی در میان این هاست که اگر به سگ ملت  یک نگاه ناخوشایندی کنی که مثلاً از سگش ترسیده ای یا خوشت نیامده به مذاق صاحب سگ نازیبا می آید و این رفتار شما طبق عرف ناشایست است (دقت کنید که در این عرف رنگ آمیزی سگ بدبخت به آن شکل ناشایست نیست). این عرف را داشته باشید، بعد من که امروز در اتوبوس به یک بچه ی سه ساله ی تپل بور خوشگل بر خوردم که می خواستم لپش را گاز بزنم حتی لبخند هم نمی توانم حواله اش دهم چون در همان عرف، ننه ی بچه خوشش نمی آید چون ممکن است فکر کند تو متجاوزی و اگر فاصله ی تو تا بچه اش از سه گوسفند بیشتر نباشد طبق فلان قانون می دهند از خشتکت بادبان بسازند.
منطقش را هم بخواهی خوب بچه را باید گاز زد و از سگ دوری جست. وگرنه از اول تاریخ تا به حال، سگ را لباس رنگی تنش می کردند با پستانک و بچه را می گذاشتند جلوی در نگهبانی بدهد. اینجا همه چیز استحاله شده، فرض کن یک نفر از بالا از این شهر عکس بگیرد. آن سگ با آن وضع در دست صاحبش، بچه ای که اولین نفر تا او ده متر فاصله دارد و من هم که دارم دکتری می خوانم. همه در یک قاب نشسته ایم در یک چیز مشترکیم، همه اشتباهی هستیم.