۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه

تعطیلات

اخیرا از زبان چند تن از دوستان شنیدم که مذمت می کردند این اخلاق ایرانی ها را که از تعطیل شدن مملکت خوشحال می شوند و نمی توانند تاثیر سوء بلند مدت این تعطیلی ها را بر زندگی خود ببینند. من می خواهم بگویم که شما اساسا نمی توانید از قشر زیادی از جامعه فعلی ایران این انتظار را داشته باشید که اینطور فکر کنند.
دو نکته به ذهنم می رسد در این رابطه یکی آن است که در اقتصاد غالبا دولتی ایران که درآمد کارمندان نسبت مستقیم با کار انجام شده توسط آن ها ندارد این انتظار اشتباه است. چرا او باید از تعطیل شدن کارش ناراحت باشد وقتی تاثیر کوتاه مدتی روی درآمد او ندارد؟ اگر می گویید چرا تاثیرش را روی اقتصاد کل کشور و در نهایت روی زندگی خود نمی بیند، من می گویم باز هم نباید چنین انتظاری داشت. نکته دوم همین است.
برای فهمیدن این مطلب کافیست برای لحظاتی از دریچه یکی از همین افراد که سطح درآمد نسبتا پایینی دارند و امروز اکثریت جامعه هستند به زندگی روزمره نگاه کنید. تفاوت مفهوم واژه آینده برای یک فردی مانند ما و او بسیار زیاد است. او به جهت مشکلات بسیار زیادی که برای معیشتش وجود دارد و او را بسیار آسیب پذیر کرده، ممکن است فردا و پس فردا برایش "آینده" باشد. ما اینچنین نیستیم، شاید کمتر کسی از ما باشد که چنین نگرانی ای داشته باشد. "آینده" ی ما وقت محقق شدن بسیاری از اهداف ما است. اهدافی که بعضا بلندمدت تعریف شده اند و احتمالا تعطیل کردن پیاپی کشور با آن در تضاد است. نه فقط تعطیل شدن یکی دو روز که راحت شدن تعطیل کردن یا به اصطلاح ریخته شدن قبح آن برای ما که می خواهیم فرهنگ کار را در کشور ببینیم و پیشرفت آن را در گرو آن می بینیم اتفاق بدی است و این که عموم مردم اطرافمان از این تعطیلی خوشحال می شوند ما را ناراحت تر می کند و می گوییم نمی فهمند. اما من بعید می دانم اگر شما بارها و بارها برای یکی از همین افراد ضرر تعطیل شدن کشور را توضیح دهید و حتی تاثیر آن روی زندگی خود آن فرد، تغییری در او ایجاد شود. می شود برای بیان این موضوع از هرم مازلو استفاده کرد. عموم مردم در نیازهای پایین هرم مانده اند و شما با حرف زدن و استدلال کردن نمی توانید آن ها را بالا بکشید.

 هر دو گروه نگران آینده شان هستند اما آین دو"آینده" تفاوت های بسیاری دارند. تمام فکر و ذهن او آن است که زندگی اش را جمع و جور کند و طی آن تفریحی هم داشته باشد و این تعطیلی ها فرصتی عالی برای اوست. این تعطیلی برای آینده ی ما مضر است اما او نمی خواهد این ضرر را ببیند و برایش این ضرر مطرح نیست. مخصوصا آن ها که کارمند دولت هستند گرچه شاید تا حد کمی برای بقیه هم صدق کند.
خلاصه آن که تقبیح رفتار این فراد ناشی از مقایسه با خود است که کار اشتباهیست. راه جا انداختن این مطلب با حرف نیست، تا زمانی که کار و تلاشی که مردم انجام می دهند نسبت مستقیم با درآمد و نتیجه ای که می گیرند نداشته باشد داشتن این انتظار از مردم اشتباه است.
در این که تعطیل کردن مملکت اشتباه است شکی نیست اما از مردم که اکثرشان قشری آسیب پذیر هستند نمی توانید این انتظار را داشته باشید که از این اتفاق واقعا ناراحت شوند.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه

Vulgarization

سید حسین نصر (حفظه الله) در کتاب "معرفت و امر قدسی" می گوید "vulgarization" در فرانسه به معنی عامه فهم کردن یک معرفت یا موضوع سخت است و در انگلیسی به معنی مبتذل کردن. بعد می گوید که این دو در عالم واقع به دنبال هم می آیند. یعنی زمانی که شما مثلا یک امر روحانی را که فهم آن نیاز به معرفت خاص دارد تنزیل می دهید برای آن که عامه فهمش کنید، مبتذل می شود. این ها را گفتم تا برسیم به حکایت دوستمان آقای صدیقی امام جمعه موقت تهران.
عمیقا اتفاق بالا در مورد حرف ایشان در ارتباط با زلزله صدق می کند. وقتی ایشان از تریبون نماز جمعه، تریبونی که جای گفتن درس های خاص حوزوی نیست، می آید و یک درس قرآنی را تا این حد تنزل می دهد که : روسری تان را درست کنید تا زلزله نیاید، معلوم است که مضحکه ی عام می شود.آقای صدیقی به گونه ای این مسئله را عنوان کرده که انگار خدا زلزله می فرستد و بعد هم نامه ای پشتش از آسمان می آید که: این هم جواب بی عفتی شما. آن جنبش محترم که در غرب ایجاد شد تحت عنوان "بوب کوئک" محصول ارائه ی این تصویر ابلهانه از معارف دینی ماست. حال بیا و برای یک عده که تنها هدف شان خندیدن و مسخره کردن است توضیح بده که ولله این طور نیست.
 این روزها دفاع از بعضی چیزها سخت شده. مخصوصا وقتی عده ای می آیند و لطیفه وار آن را برای مردم می گویند. خیلی وقت ها آدم ترجیح می دهد سکوت کند.

۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

برای دکتر شمس الهی عزیز

آن وقت که خبرش را یکی از دوستان sms زد، شاید در طول چند ساعت همه با خبر شدند. همه ناراحت بودند از ناراحتی اش. ما که آن بزرگوار را نمی شناختیم اما غم از دست دادنش به ما هم رسید. آن روز که مراسم ایشان در تهران بود و می دیدم که چند نفر از دانشجوهای دکتر به مراسم پدرشان رفتند و چند برابرشان هم که نتوانستند بیایند به خاطر زمانش، تازه فهمیدم معنی آن شعر نخ نما را که: خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

او سمبل اخلاق است برای من. در دانشکده ای که هیچ نمانده از دوستی، اخلاق، محبت، منطق و مهمتر از همه زندگی او تمام سعی اش را کرد تا بیاموزد به ما زندگی کردن را در عین آن که هیچ کم نگذاشت از معلمی.

خیلی وقت ها که مشکلی داشتیم چه شخصی بود و چه مربوط به دانشکده ایشان گوش شنوا بود و هنوز هم هست. وقتی پیششان می رفتم و می دیدم که مثل من زیادند که می آیند و غر می زنند و درددل می کنند و او گوش می دهد با آن صبوری و متانت که همه می دانند، شرمنده می شدم. زمانی که در رسانا بودیم بی اغراق پدری کردند برایمان و اگر نبودند از پس آن همه مشکلاتمان بر نمی آمدیم.

دکتر عزیز
کاری بر نمی آید از ما جز آنکه بگوییم که ما را شریک بدانید در غم از دست دادن آن بزرگوار و آنکه ما نیز سوگوار اوییم که چون شمایی را در مکتب خویش پرورانده. امیدواریم هر چه زودتر باز لبخند دلنشین شما را ببینیم.

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

بسم الله

مدت هاست که می خواستم آنچه در مورد اتفاقات روزانه به ذهنم می رسد را در قالب تحلیل هایی با دوستانم در میان بگذارم. خصوصا این روزها که دستمان دور است از ایشان. می خواستم نام این جا را انتخاب کنم که به مونس خود حافظ پناه بردم و او فرمود:


اگر شراب خوری جرعه‌ای فشان بر خاکاز آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک
برو به هر چه تو داری بخور دریغ مخورکه بی‌دریغ زند روزگار تیغ هلاک
به خاک پای تو ای سرو نازپرور منکه روز واقعه پا وامگیرم از سر خاک
چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه پریبه مذهب همه کفر طریقت است امساک
مهندس فلکی راه دیر شش جهتیچنان ببست که ره نیست زیر دیر مغاک
فریب دختر رز طرفه می‌زند ره عقلمباد تا به قیامت خراب طارم تاک
به راه میکده حافظ خوش از جهان رفتیدعای اهل دلت باد مونس دل پاک
این بود که نام اینجا شد مغاک.