۱۳۹۱ آبان ۱۲, جمعه

فرهنگ

رفته بودم روی پشت بام خانه و ترق و تروق ها را نگاه می کردم. بچه های همسایه مان ترقه ها و تشکیلاتشان را پرتاب می کردند و در چشمانشان برق هیجان دیده می شد. پسر بچه ها در کودکیشان عاشق تفنگ و موشک و این چیزها هستند و در چهارشنبه سوری، تمام رویاهاشان عینیت می یافت. اما سرگرمی من نه نگاه کردن بچه ها که دیدن پدر ها بود. قاطی بچه ها یک جوری که ضایع نباشد کودک درون را روی گود می ریختند. وقتی می بینی می خواهند وانمود کنند که به خاطر بچه آمده اند وگرنه از آن ها گذشته، خنده ات می گیرد. بگذریم، صحنه ی جالب تر که در ذهن من ماندگار شده تا امروز را می خواهم برایتان روایت کنم. اولین قیافه ای که با شنیدن آدم خلافکار معتاد دزد و این ها به ذهنتان می رسد را تصور کنید. بعد فکر کنید چند نفر از این ها دور یک آتش جمع شده اند. بعد دو تا از این ها می روند از آن پشت با یک کپسول گاز که به نظر تقریباً خالی از گاز است ظاهر می شوند. بعد همه می روند یک پشتی قایم می شوند و باقی قضایا را می توانید حدس بزنید به جز صدایی که از این اتفاق تولید می شود. اگر نشنیده اید باور کنید با بمب و خمپاره فرق نمی کند. من که روی پشت بام بودم زیر پایم لرزید. برای اینکه حرف هایم را جدی بگیرید باید تاکید کنم که خانه ی ما در محله ی نظام آباد بود. اینکه من بچه مثبت (؟) را چه به آنجا بماند.
یک مدلی برای فرهنگ وجود دارد که سه دایره ی داخل همدیگر است. دایره ی مرکزی ارزش ها و اعتقادات است. بعدی رفتارها و در آخر هم نماد های فرهنگی مثل اسطوره ها و رسم و رسومات و این ها. مثلاً کشورهایی که سابقه ای ندارند وقتی می خواهند برای خودشان هویت و فرهنگ بسازند برای خودشان رسم و رسوم و نشانه و نماد می سازند و آن ها را پر رنگ می کنند. مثال برایش در استرالیا و کانادا که اینچنینند وجود دارد. بعد آن مدل می گفت فرهنگ سالم آن است که این لایه ها با هم بخواند. مثلاً ارزش برای اکثر مردم اگر صداقت است و رفتار شایع دروغ است یک جای کار می لنگد. چهارشنبه سوری یک بساطی بود برای خودش با یک اصل و نسبی که ترکاندن کپسول گاز در آن نبود. و جالب اینکه به نظرم هنوز هم اگر مثلاً نظر سنجی کنند از ملت آن ارزشهایی که چهارشنبه سوری از آن بلند شده بود هنوز از نظر مردم ارزش حساب می شود اما آن مراسم تبدیل شده به ترکاندن همدیگر.
حالا بگذارید یک مثال از این خارجی های همیشه خوشحال بزنم. این هالووین گویا اصالتش بازمی گردد به دوهزار سال پیش در اروپا که مسیحی ها لباس های ترسناک می پوشیدند تا شیاطین را بترسانند. در خیابان که می روی می بینی که دیگر از آن قضیه چیزی نمانده. طرف لباس سکسی لیدی گاگا پوشیده و حالا فرض کن شیاطین این ها را ببینند چه حالی می شوند.
اینکه رسم و رسوم تغییر کند که طبیعی ست. اما اینکه ارزش ها همان بماند اما رفتار و رسم و رسوم تغییر کند به نظر مورد دار می آید. مثلاً برای این فرنگی های شادمان، می شود توجیه کرد که ارزش ها تغییر کرده و مثلاً دین کم رنگ تر شده و بنا براین از آن برنامه فقط تفریحش مانده و آن هم مقلوب شده. اما برای خودمان نمی توانم این ها را توجیه کنم. بگذارید یک مثال دیگر بزنم تا این گاردی که در ذهنتان در مقابل حرف هایم گرفته اید (؟) کمی تلطیف شود. احتمالاً شنیده اید که این گفته ها در میان عموم شایع است که: برای آنکه موفق باشی باید زرنگ باشی و حقت را بگیری و کسی که بقیه را می چاپد را می گویند زرنگ. مثلاً دو نفر که با هم کل کل می کنند آنکه بهتر کل دیگری را می خواباند زرنگ است و بهتر و نه لزوماً آنی که حق با اوست. اما حس می کنم از این ها اگر نظرسنجی کنی واقعاً به نظرشان صداقت و این ها ارزش است. مثالش را هم در سیاست می بینید که طرف خالی می بندد و بعدش هم نه عذر خواهی نه استعفا و نه واکنشی از طرف بیشتر مردم. یعنی ظاهر را هم حفظ نمی کنند که با آن ارزش ها بخواند و همه چیز عادی ست حتی اگر بر خلاف ارزش ها باشد.
خوب حالا به گفتن این نکته ی نسبتاً بی ربط اکتفا می کنم که بعضی ایرانی هایی که در هالووین غرق می شوند قلب من را آشوب می کنند. اینکه در رسم و رسوم دیگری شرکت کنی اصلاً ایرادی ندارد اما اگر دلیل این کار، تغییر هویت به دلیل سرخوردگی از آنچه که هستی باشد و چسباندن خود به دیگری که از تو پیشرفته تر است، آن وقت کمی آزار می دهد آدم را. و نمی دانم چرا خیلی از هموطنان نازنین این حس را در من ایجاد می کنند. می دانم خیلی از این حس ها غلط است اما چه کنم که هست و می آزارد. اصلا شاید دلیل این حس هم همان سرخوردگی باشد، نمی دانم...

۶ نظر:

  1. حاجی من با داستان‌های کوتاهت بیشتر حال میکنم، فکر کنم قشنگی این وبلاگ هم همین باشه، تو فازه تحلیلی نری به نظرم بهتره، منتظر بعدیش هستیم

    پاسخحذف
  2. سخت می گیری دکتر! دلیلش واسه اکثر ایرانیان خارج نشین اینه که کار باحالیه! (فانه!) اینکه دوستات رو با قیافه های متفاوت (و حقیقتاً و منصفانه، در مورد ایرانیها اکثراً ترسناک، یا عجیب و نه سکسی!) بسیار پدیده ی خنده دار و جالبیسب برای من نوعی!

    و دیدن کاستیوم های عجیب و غریب در خیابان، دست جسد آویزون از ماشین ها، اسکت جمجمه روی میز ادارات، فضای جدی زندگی روزمره رو تلطیف می کنه.

    و این جمله که بگیم(تو نگفتی ها، ولی تو تحلیل های ایرانیهای مخالف هالووین زیاد دیدم این روزا) : هر کاری به صرف اینکه فانه رو نباید انجام داد، چرا که مثلاً مواد مخدر هم فانه! به نظرم به شدت جای اصلاح داره که حالا واردش نمی شیم. (چون تو که نگفتی!)

    ولی نگاه "سرخوردگی " نگاه جالبی بود که تاحالا از این زاویه واقعاً به این قضیه نگاه نکرده بودم. به نظرم کسی که مثلاً هالوین رو مشارکت فعال داره و چهارشنبه سوری و سیزده به در رو در اینجا (خارج!!) بی خیال می شه، باید در مورش وارد این مقوله ی "سرخوردگی" شد قاعدتاً

    پاسخحذف
  3. محمد، راستش خودم هم دوست ندارم که اینجا خیلی تحلیلی باشه. خودم فکر میکنم که دوست دارم قر و قاطی باشه، یعنی تو یک متن از یک اتفاق ساده یک روایت ساخت و گاها تحلیلش کرد. منظورم تحلیل کاملا علمی و مستدل نیست. از همین ها که دیدی. اگر به نظرت زیادی وارد فاز تحلیل شدم بدان نیت من هم نبوده

    پاسخحذف
  4. البرز، اول از همه اینکه تو فکر کنم اولین نفری هستی که من رو دکتر خطاب می کنی :دی. سپاسگزارم
    اینکه چون فانه و در اون شرکت کنی ایرادی نداره و من دلیلم برای اینکه حس خوبی در من ایجاد نمی شه رو گفتم. گفتم که فکر میکنم ممکنه برای اون سرخوردگیه باشه و چون من فکر می کنم که این پدیده (خود کم بینی در مقابل خارجی ها و سرخوردگی از ایرانی بودن) خیلی تو ایرانی های خارج وجود داره پس همیشه این حس بد تو نگاه من اثر گذاره. و حرف های تو رو هم کامل قبول دارم
    تو کامنتت دشمن فرضی رو شکست دادی :))))

    پاسخحذف
  5. حالا در راستای سرخوردگی، ایشاالله کریسمس میای اینجا با پک بهترین دوستای مشترکمون ازین کاج ها می گیریم تزیینش می کنیم درحالی که داریم با زبان نیتیومون آوازای کریسمسی می خونیم :دی :پی

    پاسخحذف
  6. صحنه را دیدم ... نظراتمون خیلی شبیه

    پاسخحذف