۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

برای دکتر شمس الهی عزیز

آن وقت که خبرش را یکی از دوستان sms زد، شاید در طول چند ساعت همه با خبر شدند. همه ناراحت بودند از ناراحتی اش. ما که آن بزرگوار را نمی شناختیم اما غم از دست دادنش به ما هم رسید. آن روز که مراسم ایشان در تهران بود و می دیدم که چند نفر از دانشجوهای دکتر به مراسم پدرشان رفتند و چند برابرشان هم که نتوانستند بیایند به خاطر زمانش، تازه فهمیدم معنی آن شعر نخ نما را که: خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

او سمبل اخلاق است برای من. در دانشکده ای که هیچ نمانده از دوستی، اخلاق، محبت، منطق و مهمتر از همه زندگی او تمام سعی اش را کرد تا بیاموزد به ما زندگی کردن را در عین آن که هیچ کم نگذاشت از معلمی.

خیلی وقت ها که مشکلی داشتیم چه شخصی بود و چه مربوط به دانشکده ایشان گوش شنوا بود و هنوز هم هست. وقتی پیششان می رفتم و می دیدم که مثل من زیادند که می آیند و غر می زنند و درددل می کنند و او گوش می دهد با آن صبوری و متانت که همه می دانند، شرمنده می شدم. زمانی که در رسانا بودیم بی اغراق پدری کردند برایمان و اگر نبودند از پس آن همه مشکلاتمان بر نمی آمدیم.

دکتر عزیز
کاری بر نمی آید از ما جز آنکه بگوییم که ما را شریک بدانید در غم از دست دادن آن بزرگوار و آنکه ما نیز سوگوار اوییم که چون شمایی را در مکتب خویش پرورانده. امیدواریم هر چه زودتر باز لبخند دلنشین شما را ببینیم.

۲ نظر: