هفته پیش سر کلاس آواز حرف ساده ای از دهان استادم سپنتا مجتهدزاده ی عزیز بیرون آمد که مرا به وادی دیگری برد. منی که فنی خوانده ام و بعدش مدیریت و سرم به کار و درس گرم است وقتی می شنوم که: اگر فلان مشکل صدایت را حل کنی خواننده ی خوبی می شوی.
به سادگی مرا به هم ریخت. بدون تعارف می گویم صدای خاصی ندارم اما بحثم چیز دیگریست. من همیشه ۲۰ سال بعد خود را یا در طبقه ی آخر یک آسمان خراش در تهران و در اتاق مدیرعاملی یک شرکت بزرگ می دیدم یا در طبقات پایین تر همان برج و مدیر یک واحد کوچک تر و یا استاد دانشگاهی که سعی می کند با دانشجو ها دوست باشد و همه دوستش بدارند و یا تصاویری در همین حوالی. وقتی سپنتا به من گفت اگر فلان کنی خواننده می شوی خود را روی صحنه ی یک کنسرت و در میان تماشاگران فرض کردم و همین بود که شاخ هایم را بیرون آورد.
به امید و بهرام که گفتم، جوابم را دادند که تو خواننده نمی شوی، اصلا فازت فرق می کند.
همین بهانه ای شد به فکر کردن به مسیر. انتخاب هایی که تا کنون داشتم اشتراکات زیادی داشتند. اما خواننده شدن اسب و سوار دیگری می طلبد. و بعد اینکه مثلا اگر همین امروز تصمیم بگیرم بی خیال آینده های مصور پیشینم شوم و سودای خوانندگی را جایگزینشان کنم، تقریبا هر کاری که اکنون می کنم را باید بکذارم زمین و سر و ته کنم سوی دیگر. کار و درس قبلی هم تنها به درد روز های مشهور شدن می خورد که می گویند ببین فلانی شریف خوانده و خواننده شده وگر نه جز برای قاب کردن فایده ای ندارد.
ما که آدم این کارها نیستیم، بعد از چند روز دوباره برگشتم به همان فکرهای قدیم. تنها تفاوتش این است که آن مدیر عامل در طبقه ی آخر برج یا آن استاد دانشگاه در اتاقش در دانشگاه، بعد از ظهرها می زند زیر آوازی نصفه و نیمه و چهار نفر دورش جمع می شوند و بگو و بخند می کنند.
همون نتیجه گیری آخرت رو می خواستم بگم که گفتی خودت :چشمک
پاسخحذفبه نظرم که با خودم مشورت کن در مورد فاز صدات :پی
پاسخحذففاز آکاردئون و آوازخوان کور خسته و کوچهی شیبدار حوالی منظریه و شب خرداد و این هندوانهها
پاسخحذففاز آکاردئون و آوازخوان کور خسته و کوچهی شیبدار حوالی منظریه و شب خرداد و این هندوانهها
پاسخحذف:)) بامزه بود. منم فکر نمی کنم ازتون خواننده دراد. یعنی خوانندگی سردردایی که دارنو دوا نمی کنه
پاسخحذف؛)